من شکستم آری.....
تو شکستم دادی
باده رنگ و ريا را تو به دستم دادی
من غريبم آری........
تو غريبم کردی
بی خبر از نگه آينه ها ,پر فريبم کردی
تو مرا همچون شمع,از سر جور وجفا سوزاندی
تو مرا سوزاندی.....
تو مرا سوزاندی.......
تو مرا بر در و ديوار سياهی و بدی کوباندی
.......تو مرا کوباندی
تو مرا از بودن.....
تو مرا از من و از ما وتو و پنجره ها ترساندی
تو مرا از فردا.......
تو مرا از دريا........
تو مرا ترساندی.........
من شکستم آری......
تو شکستم دادی......
تو نکردی از من هيچ يادی يادی............
من اسيرم آری ........
تو اسيرم کردی......
بی خبر از ياران
بی خبر از باران
تو کويرم کردی
از شراب دوری.........تو چه سيرم کردی
من شکستم اری.........
تو شکستم دادی
باده رنگ و ريا را تو به دستم دادی
تو ش..ک..س..ت..م دادی
تو شکستم دادی

من می خوام از دست عشق سر به بیابون بزارم
من دیگه تحمله نگاه سنگین ندارم
من می خوام تو باشی و من تنها از تو شعر بگم
همه ی غزل هامو با طعم عشق بهت بدم
من می خوام چشمه ی عشق رو زندگیم جاری باشه
من می خوام ساده باشی دروغ تو حرفات نباشه
من می خوام اگه بشه تو رو واسه خودم نخوام
تو رو من هدیه بدم به اشکای نیمه شبام

شیشه ی پنجره را باران شست !!!
از دل من اما
چه کسی نقش تورا خواهد شست؟؟؟
آسمان سربی رنگ...
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران!!!
باران
پر مرغان نگاهم را شست...
سلام